صدای انقلاب >>  عمومی >> اخبار ویژه
تاریخ انتشار : ۱۹ آبان ۱۴۰۳ - ۰۹:۱۹  ، 
کد خبر : ۳۶۸۱۲۷

رادیو صدای انقلاب 1443 | داستان: فدایی

عاطفه گوشی را از من گرفت و از بشقاب املت عکس انداخت. همین که خواست عکس را برای پدرش ارسال کند، با هیجان و بریده بریده گفت: «مامان بابا پیام داده: مریم جون... من... زندگیمو... برای... تو وعاطفه. می‌دم... نگران... نباش... درست... می‌شه...» ذوق کرد و عکس را توی صفحه پیامک پدرش فرستاد و زیرش نوشت: «املت عاطفه پز! بابا جات خیلی خالیه ببینی دخترت چه آشپزی شده!» بعد نگاهم کرد و وقتی دید عصبانیتی توی چهره‌ام نیست، دو تا گل فرستاد. زیرش نوشت: «نگران نباش عزیزم، شام خوردیم.» و لبخندی از سر شیطنت زد و فرار کرد...
پایگاه بصیرت / رادیو صدای انقلاب 1443
نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات